ناگاه قرارداد الجزایر را پاره کرد،گفت اروندرود برای ماست.انگار یادش رفته بود قراری بین او وشاه بوده است.پرسیدند:چرا این کار را کردی؟پاسخ داد :«من با محمدرضا قرارداد بستم.حال دیگر در ایران انقلاب شده و از او خبری نیست»راستی چرا این کار را کرد؟شاید هوس یک جنگ کرده بود....شاید می خواست خودی نشان بدهد.....!صدام حسین را می گویم....همه او را به سبب جنایاتش می شناسند،لازم به معرفی نیست...!ناگهان صدای مهیبی آمد،صدایی که تا به حال به گوش ایرانیان نرسیده بود.کسی نمی دانست چه شده است؟آری صدام کار خودش را کرد.مردم در این سو و آن سو پراکنده شدند؛هرکس یک چیزی می گفت اما کسی حرفی از جنگ نمی زد،کسی فکرش را هم نمی کرد که پس از آن سختی های انقلاب،جنگی در راه باشد.پس از مدتی خنده بر کام ایرانیان تلخ شد.آه ای ایران....تو چه دردها که نکشیده ای،ای زادگاه عاشقان؟!در این طرف از نوجوانان تا پیرمردان،همه و همه،پرشور،باامید،بالبخند برای اهدای خونشان برای آبیاری درخت اسلام،صف کشیدند امادر آن طرف،اوبا خود می اندیشید و می گفت:تهران را ظرف سه روز به اشغال خود در می آورم»اما بی خبر بود از شور جوانان ایرانی!پس چه شد ای ملعون؟!تهرانی که دم از اشغالش می زدی کو؟!اصلا کجایی که ببینی ایران آبادتر و راست قامت تر از همیشه،ایستاده است؛وچه پایان تلخی داشت آرزوهایت!!!!دلاوران عرصه ی شجاعت و ایثار با تو چه کردند؟چگونه از پس تو و آن نصف جهان که همه جانبه یاریت می دادند برآمدند؟تو این ها را نمی فهمی که اگر می فهمیدی،با اعتقادات این مردم،شوخی نمی کردی و ایمان آنان را به سخره نمی گرفتی!اما تو!تو ای میهن همیشه آباد من،شادباش ومغرور؛فرزندان آن زمان با خون سرخشان از تو دفاع کردند...وفرزندان امروز باسلاح علمشان نام تو را در تاریخ ملت ها پررنگ کردند.اما راستی چه شد که جوانان امروز ما اینگونه شدند؟به راهی غیر از راه شهیدان رفتند؟چه شد؟آه ای ایران من....
|
+|
نوشته شده در چهارشنبه سی ام آذر ۱۳۹۰ساعت ۵:۰ ب.ظ  توسط م.محسنی
|